گریه ها امانم را بریده اند. می خواهم حرف بزنم حس می کنم جایی از قلبم سوراخ شده است.خسته از تو نیستم . خسته از هیچ کسی نیستم. خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم. خسته از این همه دوری هستم. فاصله آدمها نسبت بهم آنقدر زیاد شده است، که گویی کسی، کسی را درک نمی کند .
یا باید مثل همه باشی ، یا اگر مثل کسی نباشی....
دلم گرفته است. از خودم. از خودم، که می ترسم مثل دیگران باشم.
هوای درونم دلتنگ است . دلتنگ. آنچنان دلتنگم که می خوام فقط سکوت کنم
سکوت .سکوت. سکوت
گاهی وقتها سکوت همه چیز است. گفته ها سیاهی دفترند. سکوت
تـا لحظـه ظهـور شما گریه می کنم
در رو به روی آیـنـه ها گریه می کنم
یک روز در غریبی تان ذوب می شوم
یعنی تمـام داغ تـو را گریه می کنم
یک جمعه از شروع سحر با نبود تو
یک ریز تا نماز عشاء گریه می کنم
رنگ تمام زندگیم جور دیگری است
در سایـه نگـاه تـو تـا گریه می کنم
هر چند کـم، شبیـه تـو در گوشه دلم
من هم برای کرب و بلا گریه می کنم
دارد غـروب می شود امـا، نـیـــامدی
یا می کنی طلوع، و یا گریه می کنم
این جمعه هم نیامدی و قول می دهم
تـا جـمـعه ظـهـور شمـا گریـه می کنم